با دروغ نمی شود عشق به دست آورد
یا که دلی را برد
دروغ زله ایی است که جز خرابی چیزی ندارد
بعضی ها بی عشق و عاشقی
تن به ازدواج می دهند
فکر می کنند زمان همه چی را درست می کند
فکر می کنند هرچه زمان بگذرد بهم علاقمند می شوند
اما نمی دانند که طرف مقابلش جز تنش چیزی از او نمیخواهد
و صبح ها باید هم دستمال کاغذی ها را جمع کند
هم لباس های کنده شده از تنش را
او بعد ها خواهد فهمید زمان چیزی را درست نکرد که هیچ
حتی گذشته را هم از یاد نبرده است
بدترین تراژدی زندگی وی زمانی است که
برای ایجاد محبت بین خودش و همسرش
ناخواسته تن به بارداری اجباری می دهد
که شاید طفلی کوچک بتواند
بین او و همسرش محبت ایجاد کند
اما زهی خیال باطل
نه زمان او را به همسرش علاقمند کرد
نه آمدن طفلی کوچک و بی گناه
حال او تنها مانده و خاطراتی که دست از سرش بر نمی دارد
روزها را با کار و کار و خانه داری خودش را سر گرم می کند و
شب ها تن خسته اش را یا به آغوش مردی می سپارد
که هیچ علاقه ایی به او ندارد
یا تن خسته اش را به تختخواب سرد می سپارد
و شب ها را با قرص آرامبخش سپری می کند
تا شاید افکارش او را به گذشته نبرد
او خوب می داند که با دل نمی شود مبارزه کرد
خوب می داند اگر دل جایی گیر کند
یا باید با مدارا جدایش کرد
یا اگر بخواهد بزور متوسل شود
عین یک پارچه ایی پوسیده از هم پاره می شود
او خوب می داند زمان هرچه بیشتر می گذرد
چون شراب ، که هرچه کهنه تر می شود
مستی و اثرش دو چندان می شود
عشق به معشوقش هم هرچه بیشتر می گذرد
او را علاقمندتر و بی تاب تر می کند
درباره این سایت